باسلام
محرم که می شود هرجا که سر می زنی عشق و علاقه به اباعبدالله حال و هوای خاصی را در کوچه و محله ها برقرار می کنه
روستای سادیان هم که روستایی مذهبی و معتقد است از این قاعده مستثنی نیست
یکی از مراسم خاص این روستا مراسم نخل برداریه که معمولا در روز نهم محرم یعنی روز عباسعلی انجام میشه
و جوانان روستا نخل رو که نماد تابوت اباعبدالله است برسر دست می گیرن و در داخل روستا می چرخونن
و دسته عزاداری هم دنبالشون راه می افتن از اشعار قدیمی که سرزبونها می افته این شعره که :
امروز عاشوراست یا عید قربان است سرتاسر صحرا از خون گلستان است
شعر دیگری که خاطرم هست اینه که مگر قتل حسین است ...
گذاشتن تخم مرغ در لانه کلاغ و کبوتر
سلام
یکی از سرگرمی های مرسوم زمان ما این بود که
بعضی ها تخم مرغ متوسط نطفه دار را برمی داشتند
و لانه کلاغ یا کبوتری رو پیدا می کردند که تازه تخم گذاشته باشد و
تخم را در کنار تخمهای کلاغ یا کبورت بیچاره می گذاشتند
و کبوتر و یا کلاغ ازهمه جا بی خبر هم به رسم غریزه روی تخم می خوابید
و بعد از بیست روز جوجه را تحویل می گرفتند و به خانه می بردند
معمولا افراد اعتقاد داشتند این نوع جوجه ها مثل کبوتر و کلاغ چابک هستند
و می تونند تا یه حدی بپرند
قصه آدمیزاد است دیگر
که هرکاری فکر بکنی از او بر می آید...
شکار گنجشک با تیرکمان و الک و کلک ...
سلام بر شما
یکی از چیزهایی که برای ما خاطره و برای گنجشکها مصیبت بود قصه شکار گنجشک ها توسط آدم ها بود
در زمان ما مردم بسیار به گوشت گنجشک علاقه نشون می دادند
به همین دلیل برای گرفتن گنجشک به هر راهی دست می زدند
گاهی که گنجشک های بخت برگشته برای خوردن دونه به اتاقها و انباری ها سر می زدند
مردم درب اتاق رو می بستند و با یه دستمال یا چوب به جون گنجشکهای بیچاره می افتادند
و اونا رو می گرفتند و بقیه ماجرا هم که معلومه
بچه های روستا هم از این قاعده مستثی نبودند یعنی برای اینکه از قافله عقب نمونن یه چوب دولو از نهال درخت می کندند
و بعد یه تیکه لاستیک تویی دوچرخه یا کش تمبون پیدا می کردند و یه کفه چرمی هم اضافه می کردند
و یه تیرکمون درست می کردند که کارایی های زیادی داشت مثل نشونه گیری شیشه ها و مقره ها و پرندگان و چرندگان
گاهی هم که از اون طریق موفق به شکار نمی شدند دست به دامن حیله های دیگه می زدند
و یه الک یا غربال می آوردند و زیرش دونه گندم و جو می ریختن و یه چوب زیرش می گذاشتند
و یه نخ به چوب می بستند و بعد نخ رو به یه جایی می بردند که دیده نشن
و بعد هم کنجشکهای از همه جا بی خبر برای خوردن دونه به زیر الک می اومدند
و صیادان کوچک نخ رو می کشیدند و گنجشکها در دام هوس گرفتار می شدند
و بعد هم باید یه روز کامل تو دست بچه ها دستمالی می شدند و اگر زنده می موندند کشته شده و خورده می شدند
این هم یه خاطره نسبتا تلخ از قدیم روستا ...
ترقه های دست ساز
سلام
گفتن از گذشته به معنای خوب بودن یا تایید اشتباهات گذشته نیست فقط یه یادآوریه و لا غیر
یادمه که معمولا بیشتر چراغ های علاء الدین قدیمی روستای ما یک یا دو پیچ روی چراغ رو نداشتند
و علتش هم این بود که بچه ها معمولا از پیچ اون برای درست کردن ترقه استفاده می کردند
یکی از شیطنتهای رایج دوره ما این بود که بچه های آتیش پاره به دور از چشم پدر و مادر یه پیچ روی چراغ علاء الدین که مردم روستا بهش آل الدین می گفتند رو باز می کردند
و اون رو داخل یه قرقره پلاستیگی می کوبیدند و به اون قرقره ؛ کشی می بستند و کش رو به یه میخ می بستند
و داخل پیچ ، گوگرد کبریت می ریختند و بعد به ته قرقره هم یه تیکه از جارو می بستند
و پس از اومدن از مدرسه یعنی دقیقا ساعات دو عصر تا غروب که برخی از مردم هم درحال استراحت بودند ترقه رو به آسمون پرتاب می کردند
و ترقه از همه جا بی خبر در هنگام زمین خوردن صدای مهیبی میداد که متاسفانه بسیار لذت بخش بود
صدای فحش های آب دار در هنگام فرار بچه ها هنوز تو کوچه های روستا هست ...
نمی دونم بگم یادش به خیر یا یادش به شر ...
شاگردی قالی بافی
سلام حالتون خوبه ؟ امیدوارم که همینطور باشه
این بار میخوام یه بخشی از خاطرات گذشته تون رو ریکاوری کنم که واقعی زیبا و به یادموندنیه
تابستون که می شد از دعای پرنده ها و چرنده هایی که از ترس آزار بچه ها به درگاه الهی دعا می کردن بود یا دلیل دیگه ای داشت
که پدر و مادرها گیر می دادن که باید تابستون برید شاگردی قالی بافی
با اینکه همه تو خونشون قالی بود ولی معمولا بچه هاشون رو می فرستادن خونه اوستای قالی باف
یکی خونه حاج کبری می رفت و دیگری خونه سید کمال و دیگری خونه ...
اگر اوستا سخت گیر بود کل تابستونی که یکسال براش نقشه کشیده بودمیم بر باد می رفت
و فقط پنج شنبه ها و جمعه هاش برامومون می موند که البته تو همون دو روز هم تلافی کل هفته می شد
خدا رحمتشون کنه اوستاهای قالی بافی رو که ازدنیا رفتن و سلامتی بده به اونایی که هنوز هستند
یادش به خیر وقتی یه کمی سرعت ریشه زدن به قالی کند می شد با پشت قیچی می زدند به پشت دست شاگرد
عالم خوبی بود تیکه می گرفتیم توی دومن و می بافتیم و اگه لج می کردیم ریشه ها رو بلند می زدیم
اگه قسمتی می گرفتیم تند تند می بافتیم تا زودتر تمومش کنیم و عصر رو با بچه ها به بازی بگذرونیم
گاهی هم وقتی متوجه می شدیم که مثلا یه کلاف رنگ اوستا در حال تموم شدنه همه تلاشمون این بود که یه جوری کلاف رو سر به نیست کنیم
که حداقل یه نصف روز تا جور شدن رنگ بیکار بشیم
یکی از بهترین خاطرات و ماندگارترین خاطرات قالی وقتی بود که قالی فروخته می شد
و اصطلاحا قالی خر میومد رو قالی و اونو می خرید و به بچه ها سرچوبی می داد
سرچوبی در واقع یه انعام بود که به پاس زحمات بچه ها به اونا داده می شد
یکی از خاطرات به یادموندنی قالی بافی هم موقعی بود که سرقالی رو می بریدند
وقتی قالی پایین می اومد انگار از زندان مامون ازاد می شدیم
و چله بریدن برای ما به مثابه بریدن میله های زندان بود
به مناسبت پیش آمده از عوامل پشت صحنه قالی هم تشکر کنیم
حاف ؛ نیره ؛ گاوه ؛ سرپود ؛ سرچله ؛ گندله ؛ نردبون ؛ قیچی ؛ شانه ؛ پود ؛ سوف مله و ...
واقعا یادش به خیر
پس جوره
پاییز روستا واقعا خاطره انگیز بود
وقتی باد پاییزی برگهای زرد و قرمز و قهوه ای رو روی زمین فرش می کرد و صدای پای عابران در هنگام عبور از کوچه ها موسیقی پاییزانه ما می شد
بعضی روزهای پاییز و حدودا در روزهای اول مهرماه که مردم گردوها رو به اصطلاح از درخت پایین کرده بودند ناگهان باد شدیدی می وزید که ظاهرا چند تا ماموریت داشت
یکی به خواب بردن درختان
یکی پایین آوردن برگهای زرد درختان
و دیگری پایین آوردن گردوهای باقی مانده بر سر شاخه هایی که دست گردوپایین کن به آن نرسیده بود
و ما از مدرسه که بر می گشتیم مانند ملخ هایی که به مزارع حمله ور می شدیم به باغها می رفتیم و گردوهای پایین آمده پای درختان رو جمع می کردیم و اونا رو داخل بنگا و اگه نایلونی پیدامی کردیم داخل اون می ریختیم و به سرعت گردوها رو جمع می کردیم
بعضی از بچه ها گردوها رو به خونه می بردند و برخی هم به مغازه علی جلال و می فروختند و شکمی از عزا در می آوردند
واقعا خاطره بود خاطره ...
سوتال خوری
سلام دوباره
گاهی وقتها یک تفریح ساده و کم هزینه می تونه آدم رو سبک کنه
یکی از زیباترین و جذاب ترین تفریح های زمان ما موقع به دست اومدن نخود بود
لابد می پرسید چه ربطی داره؟
واقعیت اینه که در گذشته کشاورزی رونق خوبی داشت
به همین دلیل وقتی فصل به دست آمدن نخود می رسید تقریبا چند هفته قبل از سفت شدن نخودها به سراغ باغ نخود می رفتیم ویه آتیش خوب درست می کردیم و بوته نخود رو از ریشه می کندیم و روی آتیش نگه می داشتیم تا اصطلاحا سوتال بشه و نیم پخت
اون وقت نخودهای نیم سوخته رو داغ داغ می خوردیم نخودهایی که هنوز نرم و طرد بودن و باکمک آتیش نیم پخت و بسیار خوشمزه می شدن
اونقدر سوتال نخود خوش مزه می شد که مطمئنم اونایی که تجربه کردن همین الان هوسش به سرشون زد
هرسال در فصل سوتال خوری یه شکم سیر از عزا در می آوردیم
یادش به خیر
کاش برای بچه های امروز هم این فرصتها فراهم می شد
کاش ...
رانندگان روستا
سلام
این بار می خوام در باره صنف رانندگان روستا بنویسم که زحمت ایاب و ذهاب مردم رو می کشیدن
و البته همیشه ماشین رو به قول مردم روستا کیپ تا کیپ پر از مسافر می کردن
و صد البته کار مردم رو راه می انداختن ...
آخه اون زمونا وسیله ایاب و ذهاب شخصی به اندازه امروز فراوان نبود
و مردم مجبور بودن با همین مینی بوس های عمومی خودشون رو به شهر برسونن
یادش به خیر وقتی قرار می شد یه روز بریم شهر ، از چند روز قبلش خوشحالی وجودمون رو می گرفت
و همه جا اعلام می کردیم که ما فلان موقع میخوایم بریم شهر
ومعمولا شب قبل از سفر به شهر خوابمون نمی برد
و موقع سوار شدن به مینی بوس در پوستمون نمی گنجیدیم
بگذریم خواستم از صنف زحمت کش رانندگان روستا تشکری کرده باشم که تو زمستون و تابستون زحمت ایاب و ذهاب مردم رو می کشیدند
بنابراین اسامی رانندگان وسایل نقلیه عمومی روستا که بعضی شون هم به رحمت خدا رفتن رو براتون لیست می کنم خداوند برای همه شون خیر مقدر کنه
علی شوفر
اکبرباقی
پرویز شاهیده
منداقا حیدری
علی آفا حیدری
جعفری
سید حسینی
برادران خیرخواه
علی باقی